صلح پایدار
دو شنبه 30 / 6 / 1392برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : ارادتمند «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»43 نحل در كافى ذيل جمله «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» از محمد بن مسلم روايت كرده گفت حضور حضرت باقر عليه السلام عرض كردم مردم گمان كردهاند اهل ذكر يهود و نصارى ميباشند، فرمود اگر آنها باشند شما را بسوى دين خود دعوت ميكنند و هرگز نشايد پروردگار امر كند شما را بسؤال كردن از اشخاصيكه مردم را از دين اسلام خارج كرده و بسوى دين يهود و نصارى برمىگردانند سپس اشاره كرد آنحضرت با دست بسينه مبارك و فرمود ما ائمه اهل ذكر هستيم و مردم بايد از ما سؤال كنند ابن بابويه از ريان بن صلت روايت كرده گفت حضرت رضا عليه السلام در مجلس مأمون هنگاميكه علماء عراق و خراسان در آن مجلس اجتماع كرده بودند فرمود ما ائمه معصومين اهل ذكر هستيم كه خداوند امر فرموده در قرآن از اهل ذكر پرستش كنند و تحقيق نمايند، علماء عرض كردند حضورش مقصود پروردگار از اهل ذكر دانشمندان يهود و نصارى ميباشد، فرمود آنحضرت پناه ميبرم بخدا از اين سخنان اگر مراد آنها باشند ما را بسوى دين و مذهب خود ميخوانند و دعوت ميكنند و ميگويند دين ما افضل و نيكوتر از دين اسلام است مأمون عرض كرد حضورش يا ابو الحسن پس مقصود از ذكر چيست و اهل آن كيست؟ فرمود ذكر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل آن ما ائمه باشيم خداوند اين موضوع را در سوره طلاق آيه 10 بطور روشن بيان ميفرمايد فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ اى خردمندانيكه ايمان آوردهايد از خدا بترسيد كه براى هدايت شما پيغمبرى را فرستاد تا آيات روشن و بينات خدا را بر شما تلاوت كند و تا آنانكه بخدا ايمان آورده و نيكوكار شدند از ظلمت نادانى بسوى معرفت و ايمان باز آورد پس ذكر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسول خدا است و اهل ذكر ما ائمه از آل آنحضرت ميباشيم و مردم بايد از ما سؤال كنند و نيز از آنحضرت روايت كرده فرمود مراد از اهل ذكر بنا بفرمايش پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنحضرت و ائمه معصومين عليه السلام ميباشد. و در روايت ديگرى فرموده اهل ذكر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما ائمه از آل آنحضرت ميباشيم كه مردم از ما سؤال مينمايند. و نيز از وشاء روايت كرده گفت از حضرت رضا عليه السلام معناى آيه را پرسيدم فرمود اهل ذكر ما هستيم و مردم از ما سؤال ميكنند حضورش عرض كردم پس شما مسئول و ما سائل هستيم؟ فرمودند بلى مجددا گفتم آيا بر ما واجب است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمودند آرى عرض كردم آيا بر شما هم جواب سؤال ما واجب است يا خير؟ فرمودند خير ما مختار هستيم اگر مقتضى و صلاح بوده و بخواهيم جواب ميدهيم و گر نه پاسخ نخواهيم داد.
عياشى ذيل آيه وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ 64 نحل از انس بن مالك روايت كرده گفت روزى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمن فرمود اى انس براى من ظرف آبى بياور تا وضو بگيرم فورا ظرف آبى بحضورش تقديم نمودم و حضرتش وضو گرفته باتفاق داخل منزل شديم همينكه جلوس فرمود سر مبارك را بلند كرده و بسويم توجه مخصوصى نموده و فرمودند اى انس هر كسى كه اول بر ما داخل شود بزرگ مسلمين و امير مؤمنان خواهد بود پس از شنيدن اين خبر در دل خود آرزو كردم كه اى كاش اول كسى كه وارد ميشود از طايفه من باشد كه اين افتخار نصيب ما بشود كه ناگاه صداى كوبيدن در بلند شد همينكه در را باز نمودم ديدم على ابن أبي طالب عليه السلام است كه بديدن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمدهاند چون پيغمبر على را مشاهده فرمود شتابان على را استقبال نموده دست بگردنش انداخت و مكرر دست بصورت خود ميكشيد و چهره على را مسح مينمود و يا دست بصورت على كشيده سپس چهره خود را مسح ميفرمود بطوريكه على عليه السلام مضطربانه سؤال نمود كه امروز عملى غير عادى و فوق العاده در باره من ميفرمايد كه در مواقع ديگر انجام نميداديد رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود چون تو وصى من هستى مانعى ندارد كه چنين رفتارى بنمايم اى على تو كسى هستى كه از طرف من احكام اسلام را بمردم تبليغ مينمائى و چون مردم در امرى اختلاف كنند تو بايد حكم دهى و رفع اختلاف كنى و تو هستى كه نبوت و پيغمبرى مرا بايد بخلايق برسانى.
عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد از «وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» على بن أبي طالب عليه السّلام است كه صراط مستقيم ميباشد و مقصود از ابكم و كل على مولاه اول و دومى باشد
قوله تعالى: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ 83 نحل در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود چون آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ نازلشد جمعى از اصحاب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مسجد مدينه اجتماع كرده بيكديگر ميگفتند چه ميگوئيد در مورد اين آيه اگر انكار كنيم آنرا كافر ميشويم و چنانچه ايمان و اعتقاد آوريم بايد ذليل و خوار شويم چه على بن أبي طالب بر ما تسلط پيدا كرده امام و پيشواى ما شود و ميدانيم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راستگو است در آنچه در باره على عليه السلام آورده بهتر آنستكه او را دوست داشته ولى نسبت بعلى اطاعت و پيروى ننمائيم خداوند آيه فوق را در پاسخ آنها نازل نمود و فرمود اين مردم نعمت خدا را كه ولايت على و اولادش ميباشد ميشناسند و پس از آن انكار ميكنند و بيشتر آن مردم كافر بولايت هستند.
و نيز از اصبغ بن نباته روايت كرده گفت امير المؤمنين عليه السلام فرمود واى بحال كسانيكه تغيير دادهاند سنة پيغمبر را و از دين او خارج شدند نميترسند آنها از آنكه عذابى بر ايشان وارد شود سپس تلاوت كرد آيه فوق را و فرمود بخدا قسم ما ائمه اهل بيت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نعمتهاى خدا ميباشيم كه به بندگان عنايت فرموده و بواسطه ما خلايق رستگار خواهند شد
عياشى ذيل آيه فوق از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده فرمود اين مردم پس از آنكه دانستند امر خدا را و شناختند ولايت امير المؤمنين را انكار كردند او را سپس بر سبيل تهديد و وعيد خطاب ميكند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ميفرمايد ايرسول ما بياد اين مردم بياور و روزى را كه از هر امتى شاهدى برانگيزيم و در آن موقع بكفار اجازه سخن داده نميشود و توبه و استغفار و عذر خواهى ايشان پذيرفته نخواهد شد.
عياشى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده فرمود براى هر عصرى امامى است از ما ائمه و مبعوث ميشوند هر امتى با امام خود تا آن امام شاهد و گواه ايشان باشد در آنچه عمل نموده و بجا آوردهاند.
در كافى ذيل آيه وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِين 89 نحل َ از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود ما ائمه فرزندان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داناترين مردم هستيم بكتاب خدا و بر حوادث گذشته و اخبار آينده و چگونگى آسمانها و زمين و بهشت و دوزخ و هر چه در آنها است بطورى وقوف داريم مانند آنكه بكف دست خود نگاه بنمائيم و اين آيه را تلاوت نمودند.
و نيز از عبد اللّه بن وليد روايت كرده گفت حضرت صادق عليه السلام بمن فرمود مردم در باره حضرت عيسى و موسى و امير المؤمنين عليه السلام چه ميگويند؟ عرض كردم مردم عقيده دارند كه عيسى و موسى از امير المؤمنين افضل بودهاند فرمود مگر مردم معتقد نيستند كه علوم پيغمبران را امير المؤمنين دارا بوده است؟ عرض كردم چرا اين موضوع را معترف بوده و اقرار دارند لكن امير المؤمنين عليه السلام را بر پيغمبران اولو العزم مقدم نميدانند حضرت صادق عليه السلام فرمود با آنها با آيات قرآنى محاجه و مخاصمه بنما عرض كردم بكدام آيه؟ فرمود خداوند در آيه 152 سوره اعراف بموسى ميفرمايد وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ در صورتى كه ميدانيم همه چيز را ننوشته بودند زيرا اگر تمام چيزها نوشته شده بود هرگز موسى بخضر اعتراض نمينمود و در باره محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميفرمايد، وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ
و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه روزى جبرئيل دو عدد انار خدمت پيغمبر اكرم آورد يكى از آن دو را پيغمبر اكرم بتنهائى ميل نمودند و ديگرى را نصف كرده نيمى از آن را خود و نيمه ديگر را بامير المؤمنين عليه السلام مرحمت فرموده و ميل كردند آنگاه بامير المؤمنين عليه السلام فرمود يا على دانستى اين دو انار چه بود يكى از آن نبوت بود كه بمن اختصاص داشت و ديگرى علم بود كه تو در آن با من شريك بودى.
راوى كه حمران بن اعين است گفت بحضرت صادق عليه السلام عرض كردم چگونه على با پيغمبر شريك بود؟ فرمود هر علمى را كه خداوند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عطا ميفرمود امر ميكرد كه آنرا بعلى عليه السلام نيز تعليم فرمايد.
عياشى از عبد الملك بن سليمان روايت كرده كه گفت در دفينهاى كه از كاوش محلى موسوم به مرمادى بدست آمده بود لوحى بخط سريانى كشف شده بود كه متعلق به يكهزار و صد سال قبل از آن تاريخ بود و ترجمه آن نوشته چنين بوده زمانى كه فيما بين موسى و خضر در باره پيش آمد خراب كردن كشتى و كشته شدن غلام و استوار ساختن ديوار گفتگو بود (همانطور كه در سوره كهف از قرآن كريم حكايت شده) موسى پس از جدا شدن از خضر بقوم خود برگشت هرون برادرش از مراتب فضل و دانش خضر استعلام نمود موسى گفت خضر داراى علومى بود كه ندانستن آنها بكسى ضرر و زيان نميرساند اما مهمتر و عجيبتر از قصه خضر چيزى ديدم كه شرح آن بدين قرار است.
موقعى كه من و خضر در كنار دريا ايستاده بوديم ديديم پرندهاى بكنار دريا نشست و با منقار خود قطره آبى برداشت و بسمت مشرق انداخت قطره ديگرى بمغرب قطرهاى بسوى آسمان پرتاب نمود قطرهاى هم برداشته بزمين انداخت و بالاخره قطرهاى هم برداشته مجددا بدريا انداخته و چرخى زد و پرواز نمود و از نظر ما غائب شد و اين عمل پرنده مورد تحير و تعجب من و خضر گرديد و مقصود آن مرغ را درك نكرديم در آنحال خداوند فرشتهاى را بصورت بشرى نزد ما فرستاده و او بما گفت مگر منظور پرنده را ندانستهايد كه چنين متحير ميباشيد گفتيم خدا ميداند كه مفهوم عمل آن پرنده چه بود گفت ميخواهيد مقصود آن پرنده را بشما بگويم قسم بخدائى كه مشرق و مغرب و آسمان و زمين ملك اوست خداوند در آخر زمان پيغمبرى را بنام محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث ميفرمايد و براى آن پيغمبر وصى و جانشينى بنام على است كه علم تو اى موسى و اى خضر در مقابل علم آن دو چون قطره آبى است كه آن پرنده با منقار خود بدريا انداخت.
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |